Sanya
|
|||||||||||||||||||||||||||
Sanya جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, :: 1:42 :: نويسنده : Sanya
بزرگترین وبلاگ اس ام اس جک پ ن پ و حکایت جالب در ایران سلام امشب برای سرگرم موندن شما 18 پست گذاشتم امیدوارم خوشتون باد پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 19:7 :: نويسنده : Sanya
سه نفر میرن دزدی ! صابخونه بیدار میشه و دزدا میرن هر کدوم تو یه گونی قایم میشن ! صابخونه میاد و به گونی اول لگد میزنه… صدای نون خشک در میاره ! به دومی لگد میزنه … صدای گردو در میاره ! به گونی سوم لگد میزنه … هیچ صدایی در نمیاد … دوباره محکم تر لگد میزنه … باز صدا نمیده !؟ دفعه سوم که لگد میزنه یارو با عصبانیت میاد بیرون میگه : بابا … آرده ، آرد … آرد صدا نداره ! میفهمی ؟
جدیدترین جک جدیدترین جوک جدیدترین لطیفه جک آخر خنده جوک آخر خنده جک جدید
غضنفر شبها زود می خوابیده قل مراد ازش می پرسه : چرا زود می خوابی ؟ غضنفر میگه : دیدم من که نمی تونم صبحها زود بیدارشم گفتم لااقل شبها زود بخوابم ! پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 19:6 :: نويسنده : Sanya
چهار جمله که حوا نمی تونسته به ادم بگه:
1- آدمت می کنم
2- از شوهر مردم یاد بگیر
3- من قبل از تو 100 تا خواستگار داشتم
4- میرم خونه مامانم
پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 19:6 :: نويسنده : Sanya
خوش به حال کچل ها!(طنز). من همیشه به کچلها حسادت میکردم. بعد از خواندن این خبر،
.
یک دلیل دیگر به دلایلم برای حسادت اضافه شد!!!
.
1-کچلها زودتر از همه متوجه شروع بارش باران میشوند.
2- کچلها میتوانند با خیال راحت شیشه اتومبیل را پایین بکشند و از
جریان هوا لذت ببرند.
3-آنها به راحتی میتوانند برای رفتن به مهمترین مهمانیها هم از
موتورسیکلت استفاده کنند.
4- مودارها اگر عرق بکنند، باید بروند حمام
و کلی موهایشان را با شامپو چنگ بزنند
.
تا چربی و عرق از پوست سرشان پاک شود ولی کچلها
.
با یک دستمال کاغذی مشکل را حل میکنند.
5-کچلها غصههایشان کمتر است و مثل
بقیه هر روز نگرانی ریزش موهایشان را ندارند.
6- و بالاخره اینکه کچلها استرسهایشان ذخیره نمیشود.
پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 19:6 :: نويسنده : Sanya
زندگی من از 9 ماهگی تا 90 سالگی!
پس از 9 ماه ورجه وورجه متولد شدم !
یک سالگی : در حالیکه عمویم من را بالا و پایین میانداخت
و هی میگفت گوگوری مگوری ، یهو لباسش خیس شد !
چهارسالگی : در حین بازی با پدرم مشتی محکم بر دماغش زدم
و در حالیکه او گریه میکرد ، من میخندیدم ! نمیدانم چرا ؟!
هفت سالگی : پا به کلاس اول گذاشتم و در آنجا نوشتن جملاتی
از قبیل آن مرد آمد ، آن مرد با BMW آمد !!!! را یاد گرفتم !
نه سالگی در حین فوتبال توی کوچه شیشه همسایه را شکستم
ولی انداختم پای !!! پسز همسایه دیگرمان !
بنده خدا سر شب یک کتک
مفصل از باباش خورد تا دیگر او باشد
که شیشه همسایه را نشکند
و بعدش هم دروغکی اصرار کند که من نبودم
پسر همسایه بود که الکی انداخت پای من !!!
دوازده سالگی : به دوره راهنمایی و یک مدرسه جدید وارد شدم
در حالی که من هنوز به اخلاق ناظم آنجا آشنا نشده بودم
ولی ناظم آنجا کاملا به اخلاق من آشنا شده بود و به همین خاطر
چندین و چند منفی انضباط گرفتم !
البته به محض اینکه به اخلاق ایشان
آشنا شدم چند پلاستیک پفک در لوله اگزوز ماشینش فرو کردم !
هجده سالگی : در این سال من هیچ درسی برای کنکور نخواندم ولی
در رشته ی میخ کج کنی واحد بوقمنچزآباد
( البته یکی از شعب توابع روستاهای بوقمنچزآباد ) قبول شدم !!
بیست و چهار سالگی : در این سال دانشگاه به اصرار مدرک
کاردانیام را که هنوز نیمی از واحدهایش مانده بود
تا پاس شود ، به من داد !!!!
بیست و شش سالگی : رفتم زن بگیرم گفتند
باید یک شغل پردرآمد داشته باشی .
رفتم یک شغل پردرآمد داشته باشم ،
گفتند باید سابقه کار داشته باشی . رفتم دنبال سابقه کار
که در نهایت سابقه کار به من گفت : بی خیال زن گرفتن !!!
سی و سه سالگی : بالاخره با یکی مثل خودمون
که در ترشی قرار داشت !
قرار مدارهای ازدواج و خواستگاری
و عقد و بله برون و … رو گذاشتیم !
چهل و یک سالگی : در این سال گل پسر بابا
که میخواست بره کلاس اول ،
دوتا پاشو کرده بود تو یه کفش که لوازم التحریر دارا و سارا
میخوام بردمش لوازم التحریری تا انتخاب کنه !
شصت و شش سالگی : تمام دندانهایم را کشیده بودم
و حالا باید دندان مصنوعی میخریدم .
به علت اینکه حقوق بازنشستگی
ما اجازه خریدن دندان مصنوعی صفر کیلومتر !!! را نمیداد ،
دندان مصنوعی پدربزرگ همکلاسی سابقم
رو که تازه به رحمت خدا رفته بود !!! برای حداکثر بیست سال اجاره کردم . معلوم بود که این دندان مصنوعی ها یک بار هم مسواک نخورده
ولی خوبیش این بود که حداقل شب ها
یک لیوان آب یخ بالای سرم بود !
هفتاد و هشت سالگی : به علت سن بالای من و همسرم ،
پسرانمان ( بخوانید عروسهایمان ) ما را به خانه هایشان راه نمیدادند
هشتاد و پنج سالگی : بلافاصله بعد از خوردن یک کله پاچه ی درست
و حسابی دندان مصنوعی ها را به ورثه دادم
تا دندانهایش را بین خودشان تقسیم کنند !
نود سالگی : همه فامیل در مورد اینکه من این همه عمر کرده بودم ،
زیادی حرف میزدند و فردای همین حرفهای زیادی بودکه به طور نا
بهنگامی خدا بیامرز شدم !!!
پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 19:4 :: نويسنده : Sanya
پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 19:3 :: نويسنده : Sanya
پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 19:3 :: نويسنده : Sanya
جوک جک جک جدید جوک جدید جوکهای جدید جکهای جدید . . ( کالسکه )
هنگام تست یک میوه کال بکار میبرد !
و یک عمر لوازم جانبی آنرا ! . جوک جدی جک جدید جکوکهای جدید جکهای جدید .
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان
|
|||||||||||||||||||||||||||
![]() |